ارسال شده توسط بادام تلخ در 87/2/22:: 11:26 صبح
به دعوت غریبه قراره هفت تا آرزوی محالمون رو بنویسیم، با خودم گفتم: من که کلی آرزوهای رنگو وارنگ داشتم چرا این بار محال هاشو نگم:یک. اولین آرزوی محالم اینه که خدا رو ببینم کلی سوال بی جواب دارم که میخوام ازش بپرسم (چیه مگه قرار نبود محال ها رو بگیم؟).دو. دلم میخواد یه ماشین زمان داشتم باهاش بر میگشتم به کلی سال قبل، به زمان هایی که بعضی از پادشاه های احمق به این سرزمین مظلوم حکومت میکردن (مخصوصا این سلسله قاجار) بعد یه جوری جلوی بلاهایی که سر این خاک عزیز آووردن رو میگرفتم!سه. آرزو میکنم با همون ماشین زمان میرفتم به هزار سیصد و هشتاد و هشت سال قبل به عربستان بعد ... رو میاوردم اینجا میگفتم ببین آینده رو... چهار. دلم میخواد برا تمام بچه های بدسرپرست جایی رو بسازم که بتونن توش به راحتی زندگی کنن و امکاناتی رو فرهم کنم که به بتونن به زندگی که لیاقتشو دارن برسن.پنج. دلم میخواد هر روز تمام گربه های شهر رو جمع کنم یه جا و بهشون یه دل سیر غذا بدم بخورن!شش. ای کاش میتونستم جمجمه بعضی از این سیاست مدار های دنیا(چه داخلی و چه خارجی) رو باز کنم ببینم اگه اون تو مغزی هست، چرا این جوری کار میکنه؟هفت. کاش میتونستم برم به یه کره دیگه که "حیات هوشمند" توش زندگی میکنه میخوام ببینم ما آدم ها ذاتمون خرابه؟ یا آسمون همه جا همین رنگه؟پ.ن.: اگر بعضی از آرزو ها بنده مشابه آرزوهای مکتوب یا غیر مکتوب دوستان دیگست، همین جا افتخار خودم رو نسبت به شباهت فرخنده روح کوچکم به افکار درخشان اون دوستان اعلام میکنم
کلمات کلیدی :
نظر