سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون تو را درودى گویند درودى گوى از آن به ، و چون به تو احسانى کنند ، افزونتر از آن پاداش ده ، و فضیلت او راست که نخست به کار برخاست . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط بادام تلخ در 86/12/10:: 12:0 صبح
وسط ظهره هوا خیلی گم شده لباساتو در میاری لخت میشی ولی هنوزم گرمه دهنت خشک شده مثل گچ و پشتت خیسه یه برکه میبینی...
اولش که پاتو میزاری تو لجن یه حس چندش بهت دست میده ولی اگه بتونی یه مدتی تحمل کنی یه حس آرامش و سبکی همراه با خنکی جاشو میگیره دوست داری این حس رو با تمام بدنت حس کنی پس کمی جلوتر میری وقتی لجن به بالاتر از کمرت رسید بوی تعفن مجبورت میکنه عق بزنی میخوای بیای بیرون، برگردی، ولی هر قدر تکون میخوری بیشتر میری پائین نمیتونی ثابت بایستی چون بو داره خفت میکنه...
چشمت به یه تیکه طناب میخوره دست میندازی میگیریش طناب به اسکلهء ساحل روبرو وسله خوب به هر حال اون ور هم به خشکی میرسه ولی باید از وسط مرداب رد بشی با طناب خودتو میگشی ولی انتهای طناب پوسیده، توی دستات پاره مشه و کاری جز نزدیک کردنت به وسط مرداب برات انجام نمیده یه بار دیگه سعی میکنی و یه بار دیگه و تکرارو تکرار...
و باز هم...
حالا دیگه تا گردن توی لجنی تنها آرزوت یه دست که حداقل یک سانتی متر بالا بکشتت...
نزدیک غروب صدای نعره وحشت ناکی تمام دشت رو پر میکنه گویا دوباره کسی توی مرداب غرق شده ولی خورشید بی تفاوت غروب میکنه و دشت بی اعتنا به حرکتش ادامه میده

کلمات کلیدی :
نظر